مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

گشت وگذار اردیبهشتی(کلات نادر + نقندر)

عزیز دل مامان پنج شنبه دو هفته پیش به اتفاق ماماجون نیا ، خانواده دو تا خاله ها رفتیم کلات نادری عصر ساعت 6 حرکت کردیم ..وسط راه تصمیم گرفتیم آشی رو که بابایی احمد زحمت پختش رو کشیده بود نوش جان کنیم ...خیلی خوشمزه بود تو اون هوا حسابی چسبید ...جای همه دوستان خالی.. قربونت برم که همیشه ودر همه حال کمک می کنی وقتی که رسیدیم مقصد (خانه معلم کلات که عمو هادی رزرو کرده بودن) بعد از یک استراحت وصرف شام رفتیم بیرون ...تا ساعت 2 شب بیرون بودیم وشما هم پا به پای ما بیدار بودی ..کلی بازی کردی وقتی برگشتیم فوری رفتی دراز کشیدی فردا صبح بعد از صبحانه رفتیم به سمت بازدید از قصر خورشید...
30 ارديبهشت 1393

پنجمین سالگرد یکی شدنمون

عزیز دل مامان  14 اردیبهشت پنجمین سالگرد ازدواج من وبابا مجید بود ...قرار بود بابا مجید بیاد دنبالمون وشام بریم بیرون ویه جشن کوچیک سه نفره بگیریم  اینجا آماده شدی ومنتظر بابا مجیدی قربونت برم که خیلی سرحال بودی  وکلی برای من دلبری کردی عاشقتم  وقتی بابا مجید اومد دسته گل به همراه کادو دستش بود ..کلی سوپرایز شدم ...قربونش برم که اینقدر مهربونه  هدیه ای که خیلی زیبا وبا احساس تزئین شده بود از طرف مامان جون بود ...مامان جون با بابا مجید تماس میگیرن ومیگن سر راه بیا دلمه درست کردم ببر ...خیلی ممنون از محبتشون که به همراه دلمه ها این هدیه رو...
15 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو ، بیداری مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن.....       مامان گلم عاشقتم .....روزت مبارک    دوستان عزیزم روز "مادر" و "زن" بر همه ی شما مادران و زنان ایرانی مبارک ♥♥♥         ...
7 ارديبهشت 1393

عیدی -هدیه روز مادر :-)

 عیدی من وبابا مجید به عشقمون ...عزیز مامان تبلت رو خیلی دوست داری وبیشتر اوقات سرگرم بازی با اونی ...کامل یاد گرفتی کار باهاش رو   عیدی مامان فری که با دستای هنرمندش برات بافته ..مامان عزیزم میبوسمت ..  تو این لباس مثل ماه میشی عروسک مابقی عیدی ها ی که زحمت کشیده بودن  نقدی بود .. هدیه روز مادر به مامان فری .. یک گلدون هم برای مامان جون خریدیم که متاسفانه عکسی از اون ندارم     هدیه روز مادر ازطرف مرسانا گلی وبابا مجید که کلی از دیدنش سوپرایز شدم قبلا دیده بودمش وتن پوشش عالی بود اما از خریدش منصرف شدم ...هم...
7 ارديبهشت 1393

ادامه سفرنامه نوروزی

 روز چهارم فروردین شبش حرکت کردیم به سمت دیار بابا احمد ..صبح اول از همه رفتیم پیش مادربزرگ وبابا بزرگ  ...خدا رحمتشون کنه الهی نور به قبرشون بباره  رفتیم امامزاده برای نماز...قربونت برم که نماز میخوندی ...ماجون رفته بود وضو بگیره شما هم پیش من داشتی مثلا نماز میخوندی ...یکی از خدام اونجا با لحن بدی بهت گفت چرا چادر ها رو به هم ریختی...وای تا این رو گفت شروع کردی به گریه و امامزاده رو گذاشتی رو سرت...حتی ماجون نتونست نمازش رو بخونه  اون خانم مثلا خادم  که نحوه برخورد رو یاد نداشت اومد وعلت گریه شما رو پرسید از ماجون ماهم گفتیم به خاطر حرف شما گریه میکنه اون هم گفت من منظوری نداشتم وعذر خوا...
1 ارديبهشت 1393
1